غزلی زیبا از حزین لاهیجی که مطلعش چند روزیست در سرم چرخ می زند:
ای آنکه غم هجر کشیدن نتوانی
ترسم که رخش بینی و دیدن نتوانی
سخت است گرفتاری و آوارگی ای دل
وحشت نگذاری و رمیدن نتوانی
در دام غم ای مرغ پر و بال شکسته
آرام نداری و پریدن نتوانی
بسمل شدی از هجر و به جایی نرسیدی
از ضعف چنانی که طپیدن نتوانی
بی پرده گرفتم ز درت یار درآمد
ای دیده ی حیرت زده دیدن نتوانی
محروم نهای گرچه حزین از می وصلش
لب بر لب جامی و چشیدن نتوانی
حزین لاهیجی