جنون

توسط
اصلا میرم کارگر میشم. به جان خودم میرم. کارگر صفر. بیل بر میدارم، کلّه سحر میشینم اول خیابون شوش، همینکه خاوری چیزی اومد دنبال کارگر، میدوئم دنبالش. سر اینکه روزی چقدر مزد بگیرم هم چونه نمیزنم. کس دیگه هم بخواد توی خاور جای منو تنگ کنه با بیل میزنم پخش و پلاش میکنم. به جان خودم میزنم. یه طوری میزنمش که مغزش بریزه وسط خیابون. یه جوری پخشش میکنم که گیر مورچه ها هم چیزی نیاد از مغزش. بعد این ماشینا از روی مغزش رد بشن و ردّش تا خود میدون خراسون کشیده بشه.
میخوای برم تو آشغالی مردم دنبال پول بگرم؟ میرم به جان خودم. نصف شب میرم تو گند و کثافت مردم. میرم سر همون کوچه که گفتی چی میشد ما اینجا خونه داشته باشیم. گفتم ببین چه درختای قشنگی داره. بعد اشک تو چشات جمع شد، گفتی چرا ما اینجا خونه نداریم؟ مگه من خودم دلم خواسته که بدبخت باشم؟ آخه کدوم آدمی توی این دنیا از اول دلش میخواسته بدبخت باشه. والا منم بچه که بودم نقاشی یه خونه ی بزرگ رو میکشیدم با دودکش. جلوی خونه درخت که هیچ، باغ می کشیدم اصلا. مگه تقصیره منه که اینطوری شده؟
اولین بدبختیه من تو دنیا این بوده که خودم بدبخت بودم! دومین بدبختیم هم این بوده که تو رو بدبخت کردم. میرم کارگر میشم. به جان خودم میرم.

مجید ترکابادی

ممکن است بپسندید

دیدگاه خود را بنویسید ...

آدرس ایمیل شما منتشر نمیشود.