ای دوست،
درازنای شب اندوهان را-
ازمن بپرس
که در کو چه ی عاشقان تا سحرگاه،
رقصیده ام!
و طول راه جدایی را
از شیون عبث گام های من
بر سنگفرش حوصله راه
که همپای بادها
در شهر و کوه و دشت
به دنبال بوی تو
گردیده ام
و ساعت خود را
با کهنه ساعت متروک برج شهر میزان نموده ام!
ای نازنین
اندوه اگر که پنجه به قلبت زد،
تاری ز موی سپیدم
در عود سوز بیفکن
تا عشق را بر آستانه درگاه بنگری!
شعر از: نصرت رحمانی
عکس: مجید ترکابادی