مرده ها و زنده های دور و برم با هم در رقابت اند که دلم برای کدامشان تنگ شود. بعضی هاشان هر شب به خوابم می آیند، بعضی هاشان لوندی می کنند، بعضی ها در خیابان خودشان را شبیه خلق الله می کنند که با دیدنشان بگویم (( اااا…. چقدر شبیه فلانی بود… یادش بخیر…)). بعضی ها صاف صاف می نشینند رو به رویم و لام تا کام حرف نمی زنند که مثلا توجهم را به خودشان جلب کنند.
قبل ترها دوتا از مرده ها مقام اول در دلتنگی را داشتند. یعنی دلم بیشتر از همه برایشان تنگ شده بود. اما بعدش یکی از زنده ها رتبه دوم را گرفت و یکی از مرده ها رفت سکوی سوم.
چند وقت است دارم روی مدل دلتنگی کار می کنم. به نظرم می شود با تعریف چند شاخص، متغیرهای معناداری که بر میزان دلتنگی اثر می گذارند را شناسایی و رابطه بین خصوصیات افراد و میزان دلتنگی را مدلسازی کرد. می خندی؟ حالا نشنیدی. برایت بگویم خوشت می آید. واقعا می شود مدل سازی اش کرد. مثلا همین حالا همه فکر می کنند آدم دلش برای مرده ها که دیگر هیچ وقت آنها را نمی بیند بیشتر از همه تنگ می شود. یا بعد از مرده ها، دلت برای زنده هایی تنگ می شود که خیلی دورند و خیلی وقت است ندیدیشان. یا دلت برای کسی تنگ می شود که او هم دلتنگ توست. اما ماجرا چیز دیگری است.
همه ی اینها رتبه های دوم به پایین را کسب می کنند. رتبه اول دست کسانی است که نه آنقدر دورند که هرگز نبینیشان، نه آنقدر نزدیک که حضورشان تکراری شود و نسبت به آنها بی حس شوی. رتبه اول دست اینهاست، اینها که هستند و نیستند. بی بهانه و بابهانه دلت تنگ است. نگاهشان می کنی و دلت تنگ است. صدایشان را می شنوی و دلت تنگ است. همیشه دلت تنگشان است… همیشه… همیشه…
می شود مدل سازی اش کرد. اسمش را گذاشته ام مدل “شدت کشش ناحضور”. خودم میدانم اسمش هنوز خوب نیست. اما مدلش دارد کاملتر می شود. یک روز برایت میگویم. خوشت می آید.
.