من خرطوم نمی خواهم

توسط

زخمش بد بخیه خورده بود. خیلی بد. مشخص بود که کار اعظم خیاط یا احمد قصاب یا آقا سد جواد یا هرکسی غیر از یک پرستار است.
یاد خرطوم خودم افتادم. وقتی از طبقه سوم خانه مامان جون (مادربزرگ مادری) با دوچرخه یک راه پله را سر خورده بودم پایین و پایم گیر کرده بود یک جایی و دسته ی دوچرخه رفته بود لای دهانم و بالای لبم عمیق زخم شده بود و خون را می دیدم که وسط راهرو است و گریه میکردم و مادر و پدرم سر کار بودند و ملیحه تازه کلاس اول دبستان بود و خانه نبود و دایی حسین آمده بود و مرا بغل کرده بود و خیال می کردم که مرا از زیر آوار بیرون آورده است و برده بود پایین و مادربزرگ ترسیده بود و آقاجون گفته بود ((چیزی نیست… پسر بچه شیطونی باید کنه)) و همانجا سر جایش رو به روی حیاط نشسته بود و لابد قرآنش/دعایش را خوانده بود و مادربزرگ حمد میخواند و یک مایعی را به لبم میزد که بیشتر میترسیدم و میگفت پتادین است و دایی حسین می خندید و می گفت ((مجید خرطوم در آوردی… مجید خرطومی.)) و می گفت ((فیل هم همینطوریه. اول بالای لبش باد میکنه اویزون میشه بعد خرطوم در میاره)) و من گریه می کردم که خرطوم نمیخواهم….خرطوم نمیخواهم… که همه گفته بودند جایش میماند و بعدن سبیل در نمی آوری.
یاد جای زخم بالای لبم افتادم. یک خط مورب ک خیلی هم مشخص نیست. خرطوم در نیاوردم و سبیل درآوردم. پدر بزرگ میگفت دنیا زود می گذرد. بیست و دو سال گذشت از تولد زخم بالای لبم.

ممکن است بپسندید

دیدگاه خود را بنویسید ...

آدرس ایمیل شما منتشر نمیشود.