من یک تراکت پخش کن هستم

توسط

اوایل دانشجویی، وقتی هنوز نگران شناخته شدنم توسط هم کلاسی ها و هم دانشگاهی ها نبودم، نبش میدان انقلاب ایستادم و برگه تبلیغاتی پخش کردم ! اولین بار ترس و تردید زیادی داشتم. برای همین چیزی نمی گفتم و فقط برگه ها را به طرف مردم دراز می کردم. به خاطر پول نبود. مزد روزی ده تا پانزده هزار تومان هیچ جوان دانشجویی را ترغیب نمی کرد که از خیلی چیزهایش بگذرد. به خاطر تجربه بود. شاید دعوا با خودم. به خاطر اینکه ببینم اگر لازم شد مرد کار هستم یا نه.
چند هفته بعدش دوباره وسوسه شدم و برای همین کار رفتم. سری سوم جرات پیدا کرده بودم و فریاد میزدم: کتاب دست دوم، کتاب کنکور، کتابای پیام نور…. طبقه بالا.
تجربه خوبی بود. اما اگر روزگاری باز جرات چنین کاری را پیدا کنم، حتما فال فروشی را انتخاب می کنم. فال را بیشتر به آنهایی می فروشم که یک گوشه پارک تنها نشسته اند و سیگار می کشند. حتما صبر می کنم تا چهره شان را بعد از بازکردن فال ببینم.
بیخیال رفیق، گفتم که…. به خاطر پول نیست.

 

مجید ترکابادی

ممکن است بپسندید

دیدگاه خود را بنویسید ...

آدرس ایمیل شما منتشر نمیشود.