ای دوست، درازنای شب اندوهان را- ازمن بپرس که در کو چه ی عاشقان تا سحرگاه، ...
مجبور شدم برای عکس گرفتن درست رو به روی شترشان بشینم. گردن شتر بالای سرم کشیده شده بود. اولین...
ساعت سه صبح تلفنم زنگ خورد. پدرام بود.گفت که اتفاق مهمی افتاده و الان پایین، توی ماشین منتظر من...
نه رفیق، دیگر دوران سر بیابان گذاشتن گذشته است. دیگر هیچ دیوانه ای با رفتن شهره نمی شود. شهر...
▫اوایل دانشجویی، وقتی هنوز نگران شناخته شدنم توسط هم کلاسی ها و هم دانشگاهی ها نبودم، نبش میدان انقلاب...
نصف شب زنگ زده بود همینو بگه. ده بار بهش گفته بودم برای هر کار کوچیکی مجبور نیستی زنگ...
قاصدان را یک قلم نومید کردن خوب نیست نامه ما پاره کردن داشت گر خواندن نداشت صائب تبریزی …....