یک بطری آب معدنی خریده بودم و نشسته بودم وسط کوچه، رو به روی خانه ای که از بقیه...
یک دفعه یاد خواهرم افتادم. وقتی دخترک گفت: ((صبر کن داداشم بیاد باهم عکس بگیریم)) و بعد صدا زد...
چشم بستم که شدم غرق خیالی الکی قصه ی عاشقی و شوق وصالی الکی فرض کردم که تو هم...
همه بچه ها داشتند بازی می کردند. مریم, هم همراهشان بود و هم نبود. لبخند میزد و با خنده...
نفهمیدی پریشانم از این چشمان پژمرده ؟ ازاین شعری که حرفش را میان بغض ها خورده دلم می خواست...
یک دیوار کاه گلی چند متری خانه را از کوچه جدا می کرد. آن طرف دیوار هم سقف زیادی...